پندارپندار، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

آقا پندار کبیر

تقدیم به فرزندم

یک آسمان دریا تقدیم تو باد یک جنگل زیبا تقدیم تو باد صبح دیروز بی تو تیره و تار بود صبح روشن فردا تقدیم تو باد تصویر خوبی از عشق به خیال من آمد رویای قشنگ ما تقدیم تو باد ماه و مهر و گل همه ارزانی تو کوه و دشت حتی تقدیم تو باد به یاد دارم تو از سکوت بیزاری یک آسمان غوغا تقدیم تو باد بلندای شب یلدا تقدیم تو بهترین عشقها تقدیم تو باد   ...
10 مرداد 1391

پارک رفتن با تو

سلام مامانی. راستش یه چند روزی بود که وقت نکرده بودم بیام و برات بنویسم. همش بیرون و این ور و اونور بودیم. شب هم خسته و کوفته میومدیم خونه و می خوابیدیم. دیروز بردمت خونه خاله زری. مامان بزرگت هم اونجا بود. از ظهر با من اومدی و مثل آقاها مودب و ساکت بودی. فقط گه گداری خوابت می گرفت و نق نق میکردی و زودی می خوابوندمت و بیدار که می شدی باز می خندیدی و خوش اخلاق می شدی. نیلوفر و دنیا هم کلی باهات بازی می کردن و دوستت داشتند. تو هم که حسابی دلبری می کردی. راستی مامانی خیلی خوش سلیقه هم هستی. وقتی دنیا رفت لباسی که تازه خریده بود رو پوشید تا به من نشون بده. گل از گلت شکفت. چنان با هیجان و لبخند به دنیا نگاه می کردی که هممون مرده بودیم از خنده. چ...
10 مرداد 1391

اولین عکسهای زندگیت (تولدت مبارک عشقم)

  می خوام امشب چند تا از عکسات رو که تازه به دنیا اومده بودی رو اینجا بذارم. چه روز خوبی بود با اینکه مامانی خیلی درد داشت و نمی تونست حتی از جاش پاشه و صورت قشنگتو ببینه اما بازم روز خوبی بود و هیچوقت اون روز و یادم نمیره. چقدر سبک و راحت شده بودم. حتی بلاخره حالت تهوعی رو که تا 9 ماهگی همرام بود دیگه نداشتم امشب                                                                              چه تماشایی، چه پر واژه     &n...
10 مرداد 1391

خونه یوسف تیموری

سلام سلام جیجلی مامان. دیشب رفتیم خونه بابا امیر که مرخصش کرده بودند. عمه ندا و عمه سهیلا اونجا بودند. تو هم بر عکس همیشه انقدرررررررر خوش اخلاق و آقا بودی که هممون تعجب کرده بودیم. می خندیدی و بازی میکردی و حسابی جیغای هیجانی میزدی. بعد از اونجا هم تا نشستیم تو ماشین تو خوابت برد و من و بابایی هم از فرصت استفاده کردیم و یه شام خوشمزه خوردیم. بعد از اونجا هم باید می رفتیم خونه یوسف تیموری که بابا اینترنتشو وصل کنه. خلاصه که آقا یوسف هم تعارف کرد و رفتیم تو خونش و نشستیم. مامانی اونم یه پسر بامزه و شیطون به اسم آرمین داشت که فارسی خوب بلد نبود اما به تو هی می گفت نی نی ..نی نی... 2سال و نیمش بود و خیلی شبیه مامانش بود. تو هم وقتی آرمین باهات...
2 مرداد 1391

لالایی

سلام پسر نازم. الان یه بیست دقیقه ای می شه که خوابیدی. وقتی می خوابی با اینکه یه ذره مامانو به حال خودش می ذاری تا کاراشو بکنه و استراحت کنه اما من خیلی دلم برات تنگ می شه. یادمه وقتی کوچولو بودم مامانی نسرین با صدای زیباش که آرامش دنیا رو بهم می داد آهنگ لالایی گوگوش رو وقت خوابیدنم واسم می خوند و منم خوابم می برد. حالا من برای تو این آهنگو می خونم که بخوابی و خوابای خوب ببینی مامانی جونم ..... لالایی کن بخواب خوابت قشنگه     گل مهتاب شبا هزار تا رنگه  یه وقت بیدار نشی از خواب قصه  یه وقت پا نذاری تو شهر غصه   لالایی کن مامان چشماش بیداره  مثل هر شب لولو پشت دیوار...
1 مرداد 1391